۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

آلپ










۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

تصویرها



نازم به خرابات و اهل نظر آنجا
کز هر دو جهانند به جان بی خبر آنجا
.
با ما و تو اندیشه ی بیم خطری هست
ما و تو اگر رفت نباشد خطر آنجا
.
مردود تو هستی که کنی رد دگران را
کی رد و قبولی برسد در نظر آنجا
.
بی خویشی افراد بود علت خویشی
بی برگی آن هاست همه برگ وبر آنجا
.
از هر چه گمانت رسد آنجاست مبرا
از تیررس وهم بود بر حذر آنجا
.
از فکر تو گردیده هویدا خط ونقشی
وقتی که نباشی نبود آن صور آنجا

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

وین


کاخ امپراطور سابق




یک خانوم زحمت کش




یکی از میادین مرکز شهر




فکر کنم کلیسا مربوط به قرن 19 باشه




جرئی از عکس بعدیست. احتمالا نشون می ده که نیرو های قدسی به طاعون پیروز شدن




بنای یاد بود پایان طاعون در سال ها پیش




کلیسای جامع شهر. قرن 12




نمای دیگری از کلیسای جامع.




یک خیابان خوشحال




آفرین!




مجلس نمایندگان




تندیس مادر ترزا




موزه ی حیات وحش




به به




موزه ی مردم شناسی




پیست پاتیناژ روبروی شهرداری




شهرداری




شهر وین 9 تا خاصیت داشت:
1. سرد بود.
2. خیلی سرد بود.
3. وقتی دسته جمعی می روید رستوران، در آخر باز هم گارسون صورت حساب را تک تک حساب می کند.
4. شما می تونید روز پرواز، در داخل شهر بارتان را تحویل دهید و کارت پرواز بگیرید.
5. در توالت عمومی دانوب آبی با کیفیت بالا پخش می شود!
6. شما می تونید فقط یک دوست مهربان و مهمان نواز داشته باشید و از طریق او با چهار تا آدم گرم خوی دیگر هم آشنا شوید.
7. شما سازتان را با خود می برید، بعدش می بینید تمام دوستان نوازنده ی حرفه ای هستند.
8. خب معلومه دیگه، از 9 شب تا 4 صبح ساز می زنید و متوجه می شوید بهتر ساز می زنید نسبت به قبل.
9. جای همه خالی مخصوصا اونایی که اهل شعر و موسیقی هستند و ای مه من هستند و ...

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

مانیفست



بدین وسیله آقای چمبولسکی (حفظه ا...) اعلام می دارد که از میان امور غیبی و
واردات کاتوره ای، فقط وفقط فرمایش های خواجه ی شیراز، که لسان الغیب باشد،
و رهنمون های ای چینگ، که از بلاد چین وماچین باشد، را روشنگر و راهگشا
یافته است و سایر انواع رنگارنگ دریافت ها و روش ها ی غیبی را نارسا و باری بر
خاطر دانسته، بر دیوار می کوبد!
.
لهذا پیروی از هر روش دیگری مضاف بر دو روش یاد شده بای نحو کان در
حکم مُمازحه، که منظور همان مزاح باشد، با آقای چمبولسکی است و برهر فردیست که
لپ طرف مربوطه را کشیده، ماچ نماید.
.
پنجم دسامبر المبارک 2009 سال بعد از میلاد عمو عیسی (قم)

.
.

* Stochastic: کاتوره ای (تصادفی)

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

وظایف و مشغله های آقای چمبولسکی

آقای چمبولسکی گرفتار است. هوا هم گرم است. شب ها که به اتاق برمی گرد پنجره را باز می کند و آماده ی دیداربا میهمانان می شود. بعضی ها که کنگر خورده و لنگر انداخته اند، اون پشه کوره ها. بسیار هم بی نزاکت هستند و متوجه شأن آقای چمبولسکی نیستند حتی یکبار وارد بینی آقای چمبولسکی شدند. زنبورها از همه فهمیده تر هستند. آقای چمبولسکی با آن ها گفتمان می کند، بعضی وقت ها از توی راهرو، از لای در ورودی و آنها خودشون می روند. آقای چمبولسکی شجاع است و با خرمگس ها جنگ تن به تن می کند. کفشدوزک ها از همه بیشتر مقاومت می کنند. هم اهل گفتمان نیستند و هم بالعکس آقای چمبولسکی ترسو هستند و فرار می کنند و بعد از نیم ساعت تلاش آقای چمبولسکی، حاضر می شوند به آقای چمبولسکی اعتماد کنند تا آقای چمبولسکی ایشان را به طبیعت بازگرداند

..

آقای چمبولسکی بسیار آینده نگر است. برای همین همیشه ظهرها از سالن غذاها نون و پنیر می برد تا عصر ها مشکلی بیش نیاید. اینبار ولی هر چه می گردد نمی داند آن را کجا گذاشته. آن آقایی که همیشه آن طرف میز می نشیند و به آقای چمبولسکی امر ونهی می کند و از خودش صداهای عجیب در می آورد می گوید که او نون پنیر آقای چمبولسکی را نخورده است. البته بر آقای چمبولسکی واضح و مبرهن است که آن آقاهه تو زندگیه قبلیش موش بوده است وعاشق پنیر ولی چرا خیال کرده که آقای چمبولسکی ممکن است به او مظنون باشد؟ آقای چمبولسکی چشمهایش را تنگ می کند و تا عمق ضمیر ناخودآگاه آقاهه نفوذ می کند. آنجا بچه ای را در حال خوردن نون پنیر هم کلاسی هایش، می بیند .

..

ظهراست و آقای چمبولسکی وارد سالن غذاها می شود و می رود توی صف. اون خانمی که پشت دخل است البته همیشه به نظر آقای چمبولسکی در حدٌ قابل قبولی بوده است ولی این بار رنگش هم عوض شده. آقای چمبولسکی حواسش نیست و ناخودآگاه نیشش تا بناگوش باز می شود. آقای چمبولسکی برای خودش مشغول غذا خوردن می شود و یک مرتبه احساس وظیفه می کند. یک لقمه ی دیگر می خورد بلکه ... ولی حس وظیفه همچنان بر گردنش سنگینی می کنه. بلند می شود و میرود از اون خانمه به خاطر رنگش تشکر می کند. آقای چمبولسکی راحت می شود.

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

بسی در فراز شدم و فرود آمدم و باز خواست بر نخاست.

تقلایی کنم بلکه من برخیزم.


۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

خواب دیدم ...




خواب دیدم.
.
خواب دیدم که شیر ایرانی برگشته. هیکلی به غایت بزرگ داشت.
.
به تیری زهر آلود بیهوشش کرده بودند و بر تیرکی آویخته، با خود می بردندش.
.
مردمان در گوش هم زمزمه می کردند که جمعیتی ار این شیران بازگشته اند.