( به دعوت سروش )
اوّل نصفه شبی تو آشپزخونه کشیک می دادم تا ببینم کیه می آد خوراکی های من و بقیّه رو می خوره. بعدش وقتی داشت ورشون می داشت با اردنگ می زدم در ماتحتش با کلّه بره تو یخچال. یه کم خشن شد. می رم بالا یخچال می شینم تا اومد چیزی ور داره مثه جن ظاهر می شم البتّه با یه نیشه باز.
دوم اینکه صبح ها نامرئی از خوابگاه می رم سر کارتا اگه از قضا بازم شلوار نپوشیده کفش پوشیدم و از در رفتم بیرون مشکلی پیش نیاد.
آخر هم اینکه می رفتم کنار رودخونه نزدیک اون اردک ها وقتی دمشون و تکون می دادن دمشونو می کشیدم.
( نقاشچی باشی و رعنا را هم دعوت می کنم )
۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
این روزان و شبان را که ما همه به خیالات و اوهام می گذرانیم !!! این نیز سبب فراغ خاطر و نشاط روحمان می شود که این بار نیز نقاشچی باشی ای نامریی شویم و بسی گشت و گذار کنیم در .......
باقی باشد برای نگارش در وبلاق ( وبلاگ ) خودمان!
اجابت می نماییم!
نقاشچی باشی.
سلام ،خوب شد پیداتون کردم.
بیتا
http://tabikhodi.persianblog.ir
in kharej ham majaraha dare ha!
بسیار زیبا بود. مخصوصا نیش باز و بی شلوار کفش پوشیدن.
khob chi shod, peydaash kardi? ;)
ارسال یک نظر