آقای چمبلوسکی برخی اوقات یک نگاهی به چپ می کنه و یک نگاهی به راست و از خودش صدای اژدها در می آره. مثل وقتایی که می خواد اون در دو لنگه رو باز کنه و به زور بیشتری احتیاج داره. بعضی وقتا هم همینجوری بی دلیل.
یه بار که آقای چمبلوسکی داشت زیر نور آفتاب عصر گاهی ازپیاده روی خیابون خلوتی که در حاشیه ی بیشه زار بود، نیم خسته و نیمه خمار به سمت خونه می رفت نه به راست نگاهی کرد و نه به چپ نظری و صدای اژدهای دو آتشه ای درآورد. لحظه ای نگذشته بود که چنان صدای خشمگین مهیبی به گوشش رسید که پرید وسط خیابون. تو ماشینی که پارک شده بود سگ اصل و نصب داری بود به جثّه ی گوساله ی بزرگواری.
یه بار که آقای چمبلوسکی داشت زیر نور آفتاب عصر گاهی ازپیاده روی خیابون خلوتی که در حاشیه ی بیشه زار بود، نیم خسته و نیمه خمار به سمت خونه می رفت نه به راست نگاهی کرد و نه به چپ نظری و صدای اژدهای دو آتشه ای درآورد. لحظه ای نگذشته بود که چنان صدای خشمگین مهیبی به گوشش رسید که پرید وسط خیابون. تو ماشینی که پارک شده بود سگ اصل و نصب داری بود به جثّه ی گوساله ی بزرگواری.
۳ نظر:
من ولی صدای شیر دروکنم از خودم!
من صداي خر هم بلدم. در ضمن عاشق اين متنت شدم.بي نظير و استادانه نوشته شده بود.
man eftekhaar mikonam be taeede shomaa soroush balaa
ارسال یک نظر