این جا منطقه ی مرکزی فرانسه هست، کوهستانی و دور از شهرهای بزرگ. در این غار ها هم از قرار در زمان جنگ جهانی یهودی ها را پنهان می کردند.
۱۳۸۷ مهر ۹, سهشنبه
۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه
مرد نامرئی- بازی وبلاگی
( به دعوت سروش )
اوّل نصفه شبی تو آشپزخونه کشیک می دادم تا ببینم کیه می آد خوراکی های من و بقیّه رو می خوره. بعدش وقتی داشت ورشون می داشت با اردنگ می زدم در ماتحتش با کلّه بره تو یخچال. یه کم خشن شد. می رم بالا یخچال می شینم تا اومد چیزی ور داره مثه جن ظاهر می شم البتّه با یه نیشه باز.
دوم اینکه صبح ها نامرئی از خوابگاه می رم سر کارتا اگه از قضا بازم شلوار نپوشیده کفش پوشیدم و از در رفتم بیرون مشکلی پیش نیاد.
آخر هم اینکه می رفتم کنار رودخونه نزدیک اون اردک ها وقتی دمشون و تکون می دادن دمشونو می کشیدم.
( نقاشچی باشی و رعنا را هم دعوت می کنم )
اوّل نصفه شبی تو آشپزخونه کشیک می دادم تا ببینم کیه می آد خوراکی های من و بقیّه رو می خوره. بعدش وقتی داشت ورشون می داشت با اردنگ می زدم در ماتحتش با کلّه بره تو یخچال. یه کم خشن شد. می رم بالا یخچال می شینم تا اومد چیزی ور داره مثه جن ظاهر می شم البتّه با یه نیشه باز.
دوم اینکه صبح ها نامرئی از خوابگاه می رم سر کارتا اگه از قضا بازم شلوار نپوشیده کفش پوشیدم و از در رفتم بیرون مشکلی پیش نیاد.
آخر هم اینکه می رفتم کنار رودخونه نزدیک اون اردک ها وقتی دمشون و تکون می دادن دمشونو می کشیدم.
( نقاشچی باشی و رعنا را هم دعوت می کنم )
۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه
گاهنوشت های آقای چمبلوسکی
آقای چمبلوسکی برخی اوقات یک نگاهی به چپ می کنه و یک نگاهی به راست و از خودش صدای اژدها در می آره. مثل وقتایی که می خواد اون در دو لنگه رو باز کنه و به زور بیشتری احتیاج داره. بعضی وقتا هم همینجوری بی دلیل.
یه بار که آقای چمبلوسکی داشت زیر نور آفتاب عصر گاهی ازپیاده روی خیابون خلوتی که در حاشیه ی بیشه زار بود، نیم خسته و نیمه خمار به سمت خونه می رفت نه به راست نگاهی کرد و نه به چپ نظری و صدای اژدهای دو آتشه ای درآورد. لحظه ای نگذشته بود که چنان صدای خشمگین مهیبی به گوشش رسید که پرید وسط خیابون. تو ماشینی که پارک شده بود سگ اصل و نصب داری بود به جثّه ی گوساله ی بزرگواری.
یه بار که آقای چمبلوسکی داشت زیر نور آفتاب عصر گاهی ازپیاده روی خیابون خلوتی که در حاشیه ی بیشه زار بود، نیم خسته و نیمه خمار به سمت خونه می رفت نه به راست نگاهی کرد و نه به چپ نظری و صدای اژدهای دو آتشه ای درآورد. لحظه ای نگذشته بود که چنان صدای خشمگین مهیبی به گوشش رسید که پرید وسط خیابون. تو ماشینی که پارک شده بود سگ اصل و نصب داری بود به جثّه ی گوساله ی بزرگواری.
۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)