۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

خر برفت و خر برفت



فکر کنید که بعد از یک مسافرت شهری یک ساعت و نیمه، رفتین فرودگاه اونور شهر به استقبال یه خانوم و آقای مسن و از همونجا هم باید سوارقطارسریع السیرشون کنین که برن شیشصد کیلومتر اونورتر و شمام برگردین پی زندگیتون. درست سر ساعت قطار می آد و شما همراه دو مسافر غریب سوار می شوید تا چمدان ها را جابجا کنید و صندلی آن ها را نشانشان دهید. بعدش مشاهده می فرمایید که عده ای مَنگول صندلی های مربوطه را اشغال کرده اند و خوشحال مشغول بازی با ورق اند. می گیین آقا جان پاشیین از جای مردم. حالا اونام معلوم نیست کجایی هستن تا بیان بفهمن و جل و پلاس رو جمع کنن و شما مسافرها رو جا بدین و به یکی بسپرین که مقصد رو رد نکنن خودش شده هف هش دقیقه. این وسط راننده قطار هم داره یه چیزایی می گه برا خودش. با سرعت می رین سمت در و دکمه رو می زنین و بجای اینکه باز شه می بینین کل ایستگاه داره به سمته راست حرکت می کنه! چه حالی می شین؟!

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

اطعام

اینجا آدم هر روزم که نون پنیر بخوره بالاخره هفته ای، دو هفته ای، ماهی یه بار قرمه سبزی گیرش می آد. حالا چندین ماه جایی باشی که قرمه سبزی نایاب باشه اونوقت قرمه سبزی حکم زر ناب رو پیدا می کنه. اینو بعضی ها با همه ی عناصر وجودشون لمس می کنن بعضی ها هم با وجود اینکه از سرزمین قرمه سبزی رحل سفر افکنده اند ولی درکی ازش ندارند.

بعدش که برمی گردین به معدن قرمه سبزی می بینین ای دل غافل عدّه ای که رفته اند، که هیچ، بقیّه هم که مانده اند چنان غرق امورند که پاک اهمیّت قرمه سبزی را فراموش کرده اند. من که چندین ماه نون و پنیری شده بودم اینجا هم به سختی بیش از آن به کفم آمد. بار دیگر که بیایم امّا سعی می کنم این دستگاه شهر فرنگ را هم بیاورم بلکه یاران را اشتیاق فزاید!


-------------------------------------------------
واژگان این مقال:
اطعام: رساندن طعام برای ادامه ی حیات. سیرشدن روح. انرژی گرفتن روان در اثر مصاحبت با دوستان.
قرمه سبزی : دیدار و مصاحبت با شما دوست عزیز مقیم مرکز که تلاش کردم در حین غیبت از مرکز ارتباطم باهات قطع نشه.
دستگاه شهر فرنگ: وسیله ای برای ایجاد انگیزه

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

حضرت بایزید










۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

بازگشت

کربلا کربلا (دو بار)
ما داریم می آییم
می آییم می آییم (دو بار)
ما داریم می آییم

۱۳۸۷ مهر ۹, سه‌شنبه

صخره ی سوراخ


این جا منطقه ی مرکزی فرانسه هست، کوهستانی و دور از شهرهای بزرگ. در این غار ها هم از قرار در زمان جنگ جهانی یهودی ها را پنهان می کردند.

اینجا طبقه ی آخرغارهاست. در آنجا یک جیرجیرک حضورفعّال داشت.

پنجره ها ایمن هستند

اون وسط یک شهر کوچک و یک دریاچه هست. جدّی می گم! یه کم زوم می خواد

این جوری برمی گردیم پایین

مردمان رو در و دیوار یادگاری نمی نویسن. مداد و کاغذ می ذارن هر کس خواست بنویسه.

یکی ازچوپان های منطقه

یکی از محلّی ها در حال عملیاّت تست تمشک وحشی

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

مرد نامرئی- بازی وبلاگی

( به دعوت سروش )

اوّل نصفه شبی تو آشپزخونه کشیک می دادم تا ببینم کیه می آد خوراکی های من و بقیّه رو می خوره. بعدش وقتی داشت ورشون می داشت با اردنگ می زدم در ماتحتش با کلّه بره تو یخچال. یه کم خشن شد. می رم بالا یخچال می شینم تا اومد چیزی ور داره مثه جن ظاهر می شم البتّه با یه نیشه باز.

دوم اینکه صبح ها نامرئی از خوابگاه می رم سر کارتا اگه از قضا بازم شلوار نپوشیده کفش پوشیدم و از در رفتم بیرون مشکلی پیش نیاد.

آخر هم اینکه می رفتم کنار رودخونه نزدیک اون اردک ها وقتی دمشون و تکون می دادن دمشونو می کشیدم.

( نقاشچی باشی و رعنا را هم دعوت می کنم )


۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

گاهنوشت های آقای چمبلوسکی

آقای چمبلوسکی برخی اوقات یک نگاهی به چپ می کنه و یک نگاهی به راست و از خودش صدای اژدها در می آره. مثل وقتایی که می خواد اون در دو لنگه رو باز کنه و به زور بیشتری احتیاج داره. بعضی وقتا هم همینجوری بی دلیل.

یه بار که آقای چمبلوسکی داشت زیر نور آفتاب عصر گاهی ازپیاده روی خیابون خلوتی که در حاشیه ی بیشه زار بود، نیم خسته و نیمه خمار به سمت خونه می رفت نه به راست نگاهی کرد و نه به چپ نظری و صدای اژدهای دو آتشه ای درآورد. لحظه ای نگذشته بود که چنان صدای خشمگین مهیبی به گوشش رسید که پرید وسط خیابون. تو ماشینی که پارک شده بود سگ اصل و نصب داری بود به جثّه ی گوساله ی بزرگواری.


۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

کشتی های بلند















۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

سوئیس


ژنو













لوزان