۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

قمر خانم


۱۳۸۶ بهمن ۱۸, پنجشنبه

خلاص

همتی کو تا بخارم پشت خویش ................. وارهم از منت انگشت خویش

اینجوریه

کس نخارد پشت من .............. جز ناخن انگشت من

۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

دوست

فکر کنم برای بیشتر آدم هایی که محیط زندگیشان عوض می شه پیش میاد که در خلوتشون برمی گردن و نظری به گذشته شون میندازند. به آدم هایی که بودن و روش اثر گذاشتن، اتفاقایی که پیش اومده، جاهایی که بوده،... و بگیر و برو الی ماشاا... . باز هم همانطور که شما دوستان عزیز مستظهر هستید بسیاری از این تصاوییر بجای مانده از گذشته دوست داشتنی هستند و حس خوشایندی دارند و طبیعتاٌ خیلی های اون هام حسی دارند تو همون مایه هایی که در نوشتار قبلی خدمتتون عرض کردم.

آما

در این بلبشوی خاطرات، آدم هایی یافت میشن که همیشه ثابت قدم بودن. نگاه که می کنم می بینم همیشه یه جای خوبی در ذهن داشتن. البته تعدادشون هم زیاد نیست. بعضی اوقات حتی یکی هم بیشتر نیست. از اون هایی که وقتی در سختی هستی چیزی برای گفتن دارن. وقتی خودش هم در سختیست باز هم اون آخر حرفهاش یک چیز مثبت باقی می مونه. از اون هایی که وقتی صحبتتون با هم تموم می شه حسی که هر دو داریین اینه که نه! ما جایی گیر نمی کنییم، سد را اگر نشه شکست می شه دورش زد! می شد باهاش ساعت ها راه رفت و یک ضرب در مورد انواع عقاید عجیب و غریب، حس های ناب، اوضاع و احوال مردمان و خاطرات مدرسه حرف زد و تحلیل کرد و بعدش هم به تحلیل کردن انتقاد کرد! یا پشت تلفن قسمتی از یه کتاب یا داستانی که تازه نوشته رو بخونه و ... به نظرم قابل درک است لذت داشتن چنین دوستی. سالروز تولدش یکی از همین روزها بود. تبریک می گم بهش و چون همیشه دنیا در برابرش ریز باد!